سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقط ما
لینک دوستان

خدایا شنیده بودم کرمت بینهایت است
ولی گمان نمیکردم این چنین....
شبیه یک معجزه بود:
این بار او برگشت و مــن نخواستمش!!

 

دشمنی خدا و شیطان از یک گل یا پوچ ساده شروع شد
شیطان دستهای مشت کرده اش را رو به خدا کرد و گفت
گل کدام است؟
خدا گفت انسان
و همان جا بازی را باخت...

 

برای رسیـــــدن به تو
خودم را قسمت کردم !!
تو را سهم تمام رویاهایم کردم !!
انصاف نبود....
تو که میدانستی با چه اشــتیاقی خودم را قسمت میــکنم
پس چــرا زودتر از تکه تکه شدنم جوابم نکردی؟؟
برای خداحــــــافظی خیـــــــــــــــــــــلی دیر بود!!
خیلی.....

 

خوابــــهایم بوی تن تــو را می دهـــد...نکند آن دور ترها نیمه شب در آغوشم می گیری؟

 

به کـســی کــه دلـش تنــگـ نمـیشــه نگیـــد :
دلــــم بـــرات تنـــگه
پــاســـخ همیشــه یا لبـخنــد استـــ
یـــــا
تــو لطـفـــ داری .

 

با عطری که تو هدیه داده ای
به دنیا ثابت خواهم کرد
که نه جدایی در راه است
و نه قلب هایمان سرد خواهد شد!!

 

دل‌ من محکمه ایست
که به من می‌گوید:
همه را دوست بدار،
به همه خوبی‌ کن،
و اگر بد دیدی،
دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن

 

مرا از بـند آویزان کنید
سروته
شایدفکرش از سرم بـیـفـتد

 

گـاهی اگـر تـوانـستی ...
اگر خواستـی ...
اگر هنـوز نـامی از مـن در سر داشتـی نـه در دل!
در کـوچه ی تـنهایـی ِ مـن قـدمی بـگذار
شلوغیه کوچه ظاهریست نترس بیا نگاهی پرت کن و برو !!

 

تویی که "درد و داغ" را می فهمی ؛
قدر این ایجاز همراهم باش :
این روز ها
تراژدیِ مجسّمم...

 

دلتنگی من تمام نمیشود
همین که فکر کنم
من و تو
دو نفریم
دلتنگتر میشوم برای تو...

 

کدام طرف روم ؟
شمال یا جنوب؟
شرق یا غرب ؟
وقتی تو در قلب زمین قرار گرفته ای

 


معلممان میگفت:
زیر کلماتی که نمیدانید خط بکشید ..
حالا بعد از این همه سال..
این همه عمر...
این همه کتاب..
به زیر همه دنیا خط میکشم...

 

قرارمان یک مانور کوچک بود!
قرار بود تیر های نگاهت مشقی باشد!
اما ببین...
یک جای سالم بر قلبم نمانده است!!

 

این آخرین شمعی است که آب می شود
پای این شعر ناتمام
و من قطره قطره می سوزم
تا تو آرام شوی آرام...

 

نامه هایم را برای پاره کردن نوشته ام
می توانی بسوزی شان.
حرف هایم را بی دلیل گفته ام
می توانی فراموش شان کنی.
ولی عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام
نمی توانی دوستم نداشته باشی!!!

 

گفتم: سلام!
معصومانه گفت: می مانی؟
گفتم : تو چطور؟
محکم گفت: همیشه می مانم!
گفتم: می مانم.
روزها گذشت. روزی عزم رفتن کرد. گفتم: تو که گفته بودی می مانی؟!
گفت: نمی توانم! قول ماندن به دیگری داده ام .... باید بروم

 

یادته بهم گفتی: چطور میشه تو خاطر تو موندگار شد؟ گفتم: یا دلم را بدست بیار یا اونو بشکن...
ولی نمیدونم چرا دومی را انتخاب کردی! واقعا چرا؟

 

از تو چه پنهان دوباره بغض کرده ام؛
باید وضو بگیرم؛
از بس اذان چشمهای تو را نشنیده ام
تمام نمازهای نگاهم قضا شده است.....

 

تو بردی، همه هورا کشیدند!
حالا پایت را از روی خرده های دلم بردار....

 

در کودکی:
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم،
یک تراش سرخ لاکی داشتیم،
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت،
دوشمان از حلقه هایش درد داشت،
گرمی دستانمان از آه بود،برگ دفترهایمان از کاه بود،
تا درون نیمکت جا میشدیم ما پراز تصمیم کبری میشدیم، با وجود سوز و سرمای شدید ، ریزعلی پیراهنش را میدرید،
کاش میشد باز کوچک میشدیم لااقل یک روز کودک میشدیم...


[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 5:17 عصر ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

برچسب‌ها وب
امکانات وب

ابزار و قالب وبلاگبیست تولز

کد های زیبا سازی

JavaScript Codes www.codesmusic.persianblog.ir